لُؤلُؤ مَکنون


تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

لُؤلُؤ مَکنون

این وبلاگ به نام بانوی کرامت و بزرگواری حضرت معصومه(س) ،به لُؤلُؤ مَکنون نام گذاری شده و در آن سعی شده به مسائل مهم امروز جامعه زنان از جمله :حجاب ،عفاف ،حدود آزادی زن،نحوه برخورد و معاشرت زن در اجتماع و ... پرداخت. اگر چه کتاب ها و مقالات زیادی در رابطه با آن به نگارش درآمده است ولی در این وبلاگ سعی می شود که خلا ها و مسائلی مطرح شود که مورد نیاز زن امروز بوده و شاید در کمتر کتابی به آن پرداخته شده است.تعریف کامل و جامعی از حجاب،عفاف و آزادی و مقایسه حجاب و آزادی از مهم ترین محورهای این وبلاگ میباشد. این وبلاگ برگ سبزی است تقدیم به ساحت مقدس و نورانی بانوی کرامت،حضرت معصومه (س) و تمام بانوان پاکدامن و با عفت سرزمینم ایران و تحفه ایست ناقابل تقدیم به ساحت پر برکت مولا و صاحب امرمان امام زمان(عج).باشد که مورد قبول حضرت حق قرار گیرد.انشاءالله.

جستجو


موضوعات

  • همه
  • مناجات
  • سخنان رهبر در مورد حجاب و عفاف
  • زندگی نامه حضرت معصومه(س)
  • حجاب
  • آزادی
  • رابطه حجاب با آزادی
  • داستان
  • شعر
  • دلنوشته
  • حدیث
  • آیات قرآنی مربوط به حجاب
  • مناسبات
  • دعاهای واردشده از اهل بیت(ع)

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟

    اوقات شرعی

    اوقات شرعی

    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته

    پخش زنده حرم ها

    پخش زنده حرم

    ساعت

    ساعت فلش مذهبی
     
       
      چادر حجاب برتر    

    پوشش کامل از دیدگاه اسلام

    حجاب یک حداقلی دارد که اگر آن حداقل رعایت نشود حجابی در کار نیست، یعنی فرد بدحجاب به حساب می‌آید. پوشاندن موی سر به طور کامل، پوشاندن تمام بدن به جز قرص صورت و کف دست و پا به نحوی که تمام بدن پیدا نباشد؛ پوشش کامل به حساب می‌آید که البته مراتبی دارد که پوشش چادر به طور کامل مرتبه کمال حجاب است. اما به شرط آنکه شخص جلوه فروشی و تبرج نداشته باشد یعنی رفتار و سکناتش جلب توجه نکند. تبرج از عروج به معنای ستاره مشتق می‌شود، یعنی فرد مانند ستارگان در آسمان بدرخشد و خود نمایی کند، جلوه فروشی داشته باشد تمام اینها بدحجابی است، پس حجاب علاوه بر حدود، اصول نیز دارد. حدود حجاب این است که زن‌ها به جز صورت و کف دست و پا بقیه بدنشان باید پوشیده باشد. اصولش هم عدم جلوه‌گری و تبرج است. یعنی با مانتوی تنگ وکوتاه یا رنگ‌های زننده در اجتماع ظاهر نشود یا مثلاً با آرایش بیرون نرود. قرآن کریم که حداقل حجاب را بیان می‌کند؛ سفارش دیگری در سوره احزاب دارد و خطاب به پیامبر می‌فرماید: «به همسران و دختران خودت اولاً و بعد هم به زنان مومنان بگو اگر می‌خواهند در شرایط امن کامل قرار بگیرند باید جلباب به سر کنند.» در رابطه با جلباب اختلاف نظر بین مفسرین است ولی همه گفته‌اند که یک تن پوش بلندی است. یعنی یک چیزی غیر از این چارقد و مقنعه‌هایی است که سر و گردن و سینه را می‌پوشاند. یک چیزی است بزرگ‌تر ولی اینکه محدوده‌اش چقدر باشد بعضی‌ها گفته‌اند چیزی شبیه یک ملافه و بعضی فضاهای مختلفی را آورده‌اند، بعضی به عباء تعبیر کرده‌اند و بعضی گفته‌اند مقنعه بلندی است که تا بالای زانو را می‌پوشاند. در هر صورت جلباب از نظر اهل لغت و تفسیر معانی گوناگونی دارد ولی همه اتفاق دارند جلباب پوشش وسیع‌تر از مقنعه است که تمام بدن را یکجا می‌پوشاند که ما آن را چادر می‌نامیم. س آیه 59 سوره احزاب می‌فرماید: به زنان با ایمان بگو چادر بر سر کنند؛ تا به عفت و حیاء معروف شوند به تعبیر قرآن کریم این حالت به عفت نزدیک‌تر است ذلک ادنی ان یعرفن، کلمه ادنی افعل تفضیل است، یعنی آن برآوردی که از زنان با حجاب دارند به عفت و پاکی نزدیک‌تر است تا کسانی که این طور رعایت نمی‌کند در نتیجه زنان با حجاب، کمتر در معرض آزار بیماران قلبی و مزاحمان قرار می‌گیرند.‌

     

    چادر کامل‌ترین حجاب اسلامی

    چادر ریشه در سیره زنان اهل بیت بویژه حضرت فاطمه‌ زهرا(س) دارد. پیامبر اکرم(ص) چادر را به عنوان یکی از اقلام نوزده گانه ضروری جهیزیه برای دخترش حضرت فاطمه‌زهرا(س) قرار داد. چادر مشکی بهترین و سالم‌ترین پوشش زن مسلمان است که سراسر حجم بدن او را می‌پوشاند و به او وقار و متانتی خاص می‌بخشد. از این رو چادر حجاب برتر و کامل‌ترین نوع پوشش زن مسلمان است.

     

    امتیازات چادر نسبت به سایر حجاب ها:‌

    ‌1. چادر یادگار زنان اهل بیت(ع) بویژه حضرت فاطمه زهرا(س) است.‌

    ‌2. چادر بیش از هر لباسی حجم و شکل بدن را پوشش می‌دهد.‌

    ‌3. چادر سمبل حجاب اسلامی است که بارزترین نمود عینی پوشش دینی را به خود اختصاص داده است.‌

    ‌4. چادر با پوشش یکنواخت و یکپارچه بدن، جلب توجه نامحرم را به کمترین حدّ خود می‌رساند.‌

    ‌5. چادر، پوشش دینی و ملی زنان ایران است که دیانت، ملیت و استقلال فرهنگی ملت مسلمان ایران را در دنیا تجلّی می‌بخشد.‌

    ‌6. چادر، دارای بیشترین بار فرهنگی حیا و عفاف است که بیش از هر پوششی دست رد بر سینه نامحرم می‌زند.‌

    ‌7. چادر، سمبل مبارزه با استعمار است.‌

    ‌8. چادر زیبایی، وقار و متانتی معنوی برای زن به ارمغان دارد.‌

    ‌9. چادر با اهدای کامل‌ترین پوشش به زن مسلمان، وسیله کمال و تقرّب بیشتر را در او مهیا می‌سازد و بالاترین تواضع در برابر فرامین حق را تجلی می‌کند.‌

     

    ارکان عفاف

    عفت و پاکدامنی ارکانی دارد که حجاب و پوشش کامل یکی از ارکان است اما گاهی دیده می‌شود که با رعایت حجاب باز ارتباط دختر و پسر رایج است حتی در میان دختران عفیف. چرا؟ چون از رکن اساسی عفت غفلت شده است.‌

    زدست دیده ودل هر دو فریاد

    که هرچه دیده بیند دل کند یاد

    فروبستن دیده از حرام

    چه دختران پاک و معصوم و چه پسران پاک و معصوم باید نگاه خود را کنترل کنند و چه بسا جوانان که فقط به خاطر عدم کنترل نگاه در دام شهوت خودشان یا مسائل این چنینی افتادند. پس حفظ نظر یکی از موارد خیلی خیلی اساسی است که واقعاً جای بحث مفصل دارد.

    غیرت
    رکن سوم عفت؛ غیرت است. خانواده‌ها همان طور که به دختران عفت و حجاب آموزش می‌دهند؛ ـ که خیلی کار درستی است ـ باید به پسران هم یاد دهند که نگاهشان را حفظ کنند و به دختران نیز نحوه راه رفتن، چگونه صحبت کردن با نامحرم، نگاه نکردن و… را خاطر نشان کنند. تعلیم عفت به دخترها حیاتی‌تر است چون دختران با عدم رعایت حریم عفت گرفتار مشکلات عدیده‌ای در زندگیشان می‌شوند چرا که اولین بی عفتی دختران کلید ورودشان به فحشاء و روسپی‌گری است. البته عفت و پاکدامنی ارکان دیگری هم دارد، مثل ازدواج آسان که از حوصله بحث ما خارج است. البته زن‌ها به لحاظ کرامت انسانی یک میل و کشش درونی برای حفظ عفت دارند که آموزش و یادآوری عفت را راحت‌تر می‌کند.‌

     

    فراوانی منفعت حجاب در مقابل سختی‌ها

    اساساً همه قوانین ریز تا درشت یک گوشه‌ای از راحتی آدم را می‌گیرند و محدودیت ایجاد می‌کنند ولی قانون آمده تا نظم ایجاد کند و الا بشر برای رعایت قوانین دلیلی ندارد. این بحث که برخی می‌گویند ما با مدل‌ها و پوشش‌های مختلف ـ چه آن کسی که مقنعه و مانتوی مناسب می‌پوشد یا آن کسی که حجاب را حفظ نمی‌کند ــ راحت‌تریم حرف غلطی است چون اینها یا معنای راحتی را نفهمیده‌اند و یا راحتی آنی خود را بر آسایش جمعی و نظم همگانی ترجیح می‌دهند. نکته مهم‌تر اینکه توان جسمی بشر، حتی یک قابلیت‌هایی دارد که اگر آنها را دائماً شکوفاً کند و به آنها دست پیدا کند اصلاً تعریفش از راحتی متفاوت می‌شود. گاهی وقت‌ها می‌خواهیم پیاده روی کنیم، نیم ساعت پیاده روی می‌کنیم و دیگر نمی‌توانیم ادامه بدهیم. ولی در یک شرایطی که عجله داریم و نمی توانیم منتظر وسایط نقلیه بشویم ممکن است بیش از یک ساعت به سرعت پیاده روی کنیم. انسان آن زمان می‌فهمد که ظرفیتش بیشتر بوده است. یعنی انسان‌ها وقتی در شرایط خاصی قرار می‌گیرند و خودشا ن را با قوانین تطبیق می‌دهند، ظرفیتشان را شکوفا می‌کنند آن گاه می‌بینند که در آن شرایط هم راحت تر هستند.‌ پس این ایده را باید تغییر داد و نظام تربیتی مان را هم باید تغییر بدهیم.‌

    منبع: پژوهشکده باقرالعلوم

    کلیدواژه ها: حجاب, حجاب برتر, چادر, چادر برترین حجاب
    موضوعات: حجاب  لینک ثابت [جمعه 1397-02-14] [ 11:26:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      داستان زیبا درباره دختر چادری و رفیق امام حسین(ع)    

    ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻳﺪ

    ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ

    ﺣﺠﺖ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ : ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺗﻮﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﺗﻮﯼ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺍﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ، ﯾﻪ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﯽ ﺳﺎﻟﺶ بود .

    ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ.

    ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻨﻮﯾﺲ،

    ﮔﻔﺖ: ﻧﻮﺷﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ.

    ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟

    ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ.

    ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺣﺮﻓﺸﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﻪ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﮕﻪ . ﯾﮏ ﻭ ﺩﻭ ﻭ ﺳﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻨﻮﯾﺲ .

    ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ.

    ﻓﺮﺩﺍﺷﺐ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ، ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ، ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ، ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ . ﻓﺮﺩﺍﺷﺐ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ: ﭼﯽ ﺷﺪ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻧﻮﮐﺮﺗﻮﻧﻢ، ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻢ .

    ﻭﻋﺪﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ : ﻣﻨﻮ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ ﺷﻤﺎ؟

    ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻧﻪ ﺭﻣﺎﻟﻢ ﻧﻪ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻡ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ؟

    ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻇﺎﻫﺮﯼ،

    ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﭽﻪ ﻫﯿﺌﺘﯽ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮐﻨﻨﺪ، ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺟﻨﺎﯾﺎﺗﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﮐﺘﮏ ﺯﺩﻡ، ﭘﺪﺭﻣﻮ ﺯﺩﻡ، ﺩﯾﮕﻪ ﻋﺮﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﻮ، ﺩﯾﮕﻪ …

    ﮔﻔﺘﻢ: ﭘﺲ ﺍﻵﻥ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ!!!!!

    ﮔﻔﺖ: ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟

    ﮔﻔﺘﻢ: ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟

    ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻟﯿﺸﻪ، ﻧﻪ ﻣﮑﺎﻥ، ﻧﻪ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺣﺎﻟﯿﺸﻪ، ﻧﻪ ﺗﻮ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ، ﻧﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬﻤﻪ ﻣﻦ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ،ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻘﺎﻣﻮﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻫﺮﮐﯽ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺭﻭ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻣﻌﺼﯿﺖ … ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻫﺮﭼﯽ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺎﻡ، ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ،ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ، ﻧﻪ ﺣﺴﯿﻨﯽ، ﻫﯿﭽﯽ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﯾﻪ ﺳﺮﮐﯽ، ﭼﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ؟ ﮔﺸﺘﯽ ﺑﺰﻧﻢ،ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ، ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻣﮑﺎﻓﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻤﺖ ﻭ …. ـ ﺧﻼﺻﻪ، ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺠﺮﺩﯼ،ﺍﯾﻨﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﯿﺪ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻏﯿﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﺁﺧﻪ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍﺳﺖ !!! ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺣﯿﺎ ﮐﻦ ! ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﮐﯿﻪ؟ ﺗﻮﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﻔﺘﺶ ﮐﻪ: ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺶ ﻣﻦ ﺍﻭﻻﺩ ﺯﻫﺮﺍﻡ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺣﯿﺎ ﮐﻦ !!! ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ! ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ : ﺟﻮﺍﻧﯽ،

    ﺟﻮﺍﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ

    ﺟﻮﺍﻧﯽ، ﮔﻨﺎﻩ

    ﺟﻮﺍﻧﯽ، ﺷﻬﻮﺕ

    ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﻫﯿﭻ ﺣﺎﻟﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﻻﺕ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯽ، ﻏﯿﺮﺕ ﻻﺗﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ؟

    ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭ؟ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﭘﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺮﺩﯼ، ﺑﯿﺎ ﺍﻣﺸﺐ ﺭﻭ ﻣﺮﺩﻭﻧﮕﯽ ﻟﻮﺗﯽ ﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻫﺮﺍ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﻪ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻫﺮﺍ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﺑﺮﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﮑﻦ ﻣﺎ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﺷﺪﯾﻢ،ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﯾﺎﻻ ﭼﺎﺩﺭﻭ ﺳﺮﺕ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺯﻫﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﻣﺎﺭﻭ … ﯾﺎﻻ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ،ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﻭ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻫﻢ، ﺩﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﺑﮕﯿﺮﻩ، ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮﺕ ﺑﺪﻩ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﺮﺩﯼ، ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮﺕ ﺑﺪﻩ … ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺿﺪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ …. ﺗﻮ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺒﺮﺩﻣﺶ ﺗﺎ ﺩﻡ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ، ﻫﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ، ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ.

    ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻬﺪﯼ ﻣﯿﺰﻧﯽ، ﺁﺧﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪﯼ ﺭﻭ ﮐﺘﮏ ﻣﯿﺰﻧﯽ، ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺍﯾﻢ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ، ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ،ﻣﻨﻢ ﺳﻔﺖ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺭﻓﺖ، ﺁﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ، ﭘﺪﺭﻡ، ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻡ، ﺩﺍﺩﺍﺷﺎﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ،ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺎﻡ ﻓﻘﻂ ﻻﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻮ ﮐﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﻧﻼﯾﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﻭ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ، ﺗﮑﻪ ﯼ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﺤﺮﻣﯿﻦ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺿﺮﯾﺤﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ، ﺗﮑﻪ ﺩﻭﻣﺶ، ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻭﻡ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﯾﻪ ﺗﻌﺰﯾﻪ ﻭ ﺷﺒﯿﻪ ﺧﻮﻧﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﻋﺮﺏ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﺑﯽ، ﺧﺸﻦ، ﺑﺎ ﭼﭙﯽ ﻫﺎﯼ ﻗﺮﻣﺰ، ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﺑﯽ ﺳﺒﺰ، ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺧﺎﮐﻬﺎ ﻣﯿﮑﺸﻮﻧﺪﻧﺪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﯾﺎﺩ ﺣﺮﻑ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﯾﻪ ﻋﻤﺮﻩ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﯼ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﭘﺎﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ، ﮔﻔﺘﻢ ﺯﻫﺮﺍ ﺟﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﺯﻫﺮﺍﺟﺎﻥ ﯾﻪ ﻋﻤﺮﻩ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﺩﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﻣﻦ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻨﻢ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﯾﮕﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﻡ، ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ، ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﮑﺸﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ، ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﯼ ﺳﺤﺮ ﺑﻮﺩ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺯ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ،ﺗﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ،

    ﮔﻔﺖ : ﺭﺿﺎ ﺟﺎﻥ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ؟

    ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻄﻮﺭ؟

    ﮔﻔﺖ: ﺑﻮﯼ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﯿﺪﯼ! ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﺑﻮﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﯿﺪﯼ، ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ، ﮔﺮﯾﻪ …. ﺗﻮﺭﻭ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ،ﻣﻦ ﮐﺘﮏ ﺯﺩﻡ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ، ﺩﺍﺩﺍﺷﻬﺎ، ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ … ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﺎ، ﭘﺴﺮ ﻣﺎ، ﭘﺴﺮﻡ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺷﺪﻩ.

    ﺻﺒﺢ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﺯﻧﺠﯿﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻣﺸﮑﯽ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺗﻮ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ، ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻨﺪ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎﻫﺎ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪﻡ …ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ ﺁﺩﻡ ﻋﺎﻗﻠﯿﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﯿﺸﻮﻧﯽ ﻣﺎﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻐﻠﻤﻮﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ

    ﮔﻔﺖ: ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ، ﻣﻨﺖ ﺳﺮ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ.

    ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﻢ ﻫﯽ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﺳﯿﻠﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﯼ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻫﯽ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﮐﺘﮑﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﯼ ﺯﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺟﻠﺴﻪ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﻧﻬﺎﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ

    ﮔﻔﺖ: ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﻣﯿﺎﯼ ﮐﺮﺑﻼ؟

    ﮔﻔﺘﻢ: ﮐﺮﺑﻼ؟ !! ﻣﻦ؟ !!! ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ!!!

    ﮔﻔﺖ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ، ﭘﻮﻝ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻣﺖ. ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺎﻩ ﺻﻔﺮ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﺤﺮﻣﯿﻨﻢ ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ: ﺁﻗﺎﺭﺿﺎ، ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺣﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ، ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﯽ؟ ﺯﻫﺮﺍﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﺮﺑﻼﯾﯿﻢ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺁﺩﻣﻢ ﮐﺮﺩﯼ؟

    ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﮑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻣﯿﺒﺮﻩ. ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﺪﻣﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﻣﺪﯾﻨﻪ، ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﺍﺵ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﻪ ﻫﺎﻡ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪﻩ ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻗﺎ ﭼﻨﺪﺭﻭﺯﻩ ﻭﯾﺰﺍﯼ ﻣﺎﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺗﻮ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ، ﭘﺎﯼ ﺑﺮﻫﻨﻪ، ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻗﺒﺮ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ: ﺯﻫﺮﺍ ﺟﺎﻥ، ﺑﯽ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ، ﺑﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﯽ؟ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﮐﺮﺑﻼﯾﯿﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻢ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺧﻼﺻﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻓﯿﻘﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺁﺑﺮﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﻪ ﻣﺪﺗﯽ، ﺩﻭ ﺳﺎﻟﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻫﻤﻪ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ، ﺍﯾﻦ ﯾﻪ ﻗﺼﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺎ ﮔﻔﺖ : ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﯼ، ﺣﺎﺟﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﯼ، ﻣﮑﻪ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ، ﮐﺮﺑﻼﯾﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﯼ، ﻧﻮﮐﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻫﻢ ﺷﺪﯼ، ﺁﺑﺮﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ، ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؟

    ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺮﯾﻢ ﻣﺎﺩﺭ، ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺠﯿﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ.

    ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﻭ ﺧﻮﺑﯿﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﻬﺎﺳﺖ، ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺗﺸﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .

    ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺭﻫﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺪﻥ، ﺑﺎﺭﯾﮑﻼ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺩﺭﻭ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:

    ﺑﺒﯿﻦ ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ . ﺍﻣﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﻧﻮﮐﺮ ﺍﺑﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺷﺪﯼ . ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﭼﻪ ﺟﻨﺎﯾﺎﺕ ﻭ …. ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺭﻡ، ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﺷﺘﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ ﻫﺴﺘﻢ. ﻓﻘﻂ ﺟﺎﻥ ﺍﺑﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﺯ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺪﺍ ﻧﺸﻮ . ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻤﻮﻥ. ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻣﻦ ﺣﺎﻻﺗﻮ ﻣﯿﺨﺮﻡ. ﻣﻦ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ. ﻣﻨﻢ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺪﺭ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﺍ،

    ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺎ ﻧﻮﮐﺮ ﺑﻤﻮﻧﯿﻢ .

    ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﺩﯾﮕﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭙﺴﻨﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ.

    ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﯼ ﺑﯿﺎﺭﻧﺪ . ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﭘﺪﺭﻣﻮﻥ، ﺧﻮﺍﻫﺮﻣﻮﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺭﻣﻮﻥ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ، ﻣﺎﺩﺭﺵ، ﺧﺎﻟﻪ ﺍﺵ، ﻋﻤﻪ ﺍﺵ، ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﻔﺖ: ﯾﺎ ﺯﻫﺮﺍ!!!!! ﺳﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﻝ ﺷﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻦ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ…

    ﻣﺎﺩﺭﺵ، ﺧﺎﻟﻪ ﺍﺵ، ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ، ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺯﯾﺮ ﺑﻐﻠﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﯿﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻠﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﯿﮕﻦ : ﯾﺎ ﺯﻫﺮﺍ!!! ﻣﻨﻢ ﺩﻟﻢ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﺮ ﻭ ﺳﺮﮐﻪ ﻣﯿﺠﻮﺷﯿﺪ، ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ! ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﺻﺪﺍ ﺯﺩﻡ، ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﯿﻪ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ …. ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻦ، ﻋﮑﺲ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﻢ ﺩﺍﺩﻩ، ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺯﮔﯿﺎ ﺑﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻦ ﺭﻓﯿﻖ ﺷﺪﻩ …. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺭﺩﺵ ﻧﮑﻦ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﯾﺸﺐ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﺘﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ،ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ)ﺁﺑﺮﻭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ، ﺩﻧﯿﺎﺗﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ، ﺁﺧﺮﺗﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ

    یا زهرا مادر سادات

    منبع: دلنوشته های یک دختر چادری

    کلیدواژه ها: داستان, دلنوشته, دلنوشته های دختر چادری, رفیق امام حسین(ع), چادر
    موضوعات: داستان  لینک ثابت [سه شنبه 1397-02-04] [ 10:48:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
    « 1 2 3 »
     
    •  خانه  
    •  موضوعات  
    •  آرشیوها  
    •  آخرین نظرات