تفاوت مفهوم آزادی (دموکراسی) در غرب و اسلام
در غرب، ریشه و منشأ آزادی را تمایلات و خواهشهای انسانی می دانند و آنجا که از اراده ی انسان سخن می گویند در واقع فرقی میان تمایل و اراده قائل نمی شوند. از نظر فلاسفه، غرب انسان موجودی است دارای یک سلسله خواستها و می خواهد که این چنین زندگی کند، همین تمایل، منشأ آزادی عمل اوخواهد بود. آنچه آزادی فرد را محدود می کند آزادی امیال دیگران است. هیچ ضابطه و چهارچوب دیگری نمی تواند آزادی انسان و تمایل او را محدود کند.
آزادی به این معنی که مبنای دموکراسی غربی قرار گرفته است، در واقع نوعی حیوانیت رها شده است. اینکه انسان میلی و خواستی دارد و باید بر این اساس آزاد باشد، موجب تمیزی میان آزادی انسان و آزادی حیوان نمی شود. حال آنکه مسئله در مورد انسان این است که او در عین اینکه انسان است، حیوان است و در عین اینکه حیوان است، انسان است.
آدمی یک سلسله استعدادهای مترقی و عالی دارد که ملاک انسانیت اوست. تفکر منطقی انسان- و نه هر چه که نامش تفکر است- تمایلات عالی او، نظیر تمایل به حقیقت جویی، تمایل به خیر اخلاقی، تمایل به جمال و زیبایی، تمایل به پرستش حق و … اینها از مختصات و ملاکهای انسانیت است. بشر به حکم اینکه در سرشت خود دو قطبی آفریده شده، یعنی موجودی متضاد است و به تعبیر قرآن مرکب از عقل و نفس، یا جان- جان علوی- و تن است، محال است که بتواند در هر دو قسمت وجودی خود از بی نهایت درجه آزادی برخوردار باشد. رهایی هر یک از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان مساوی است با محدود شدن قسمت دیگر.
اگر تمایلات انسان را ریشه و منشأ آزادی و دموکراسی بدانیم همان چیزی به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسی های غربی شاهد آن هستیم. در این کشورها مبنای وضع قوانین در نهایت امر چیست؟ خواست اکثریت و بر همین مناسبت می بینیم همجنس بازی به حکم احترام به دموکراسی و نظر اکثریت، قانونی می شود.
استدلال تصمیم گیرندگان و تصویب کنندگان قانون این است که چون اکثریت ملت ما در عمل نشان داده که با همجنس بازی موافق است، دموکراسی ایجاب می کند که این امر را به صورت یک قانون لازم الاجرا درآوریم اگر از اینها بپرسیم آیا برای انسان، صراط مستقیمی وجود دارد که او را به تکامل معنوی برساند، که قهراً اگر جواب مثبت باشد باید بپذیرند که برای دور نیفتادن از مسیر، هدایت و مراقبت لازم است، جواب منفی می دهند. یعنی اینها معتقدند که صراط مسقیمی وجود ندارد بلکه راه همانست که خود انسان آنگونه که می خواهد می رود این نظریه، تئوری معروف ملانصرالدین است که روزی سوارقاطر بود پرسیدند کجا می روی؟ گفت: هر جا که میل قاطر باشد. جامعه ی دارنده معیارهای دموکراسی غربی به کجا می رود؟ آنجا که میلها و خواستهای اکثریت ایجاب می کند.
در نقطه ی مقابل این نوع دموکراسی و آزادی، دموکراسی اسلامی قرار دارد. دموکراسی اسلامی براساس آزادی انسان است اما این آزادی انسان، در آزادی شهوات خلاصه نمی شود.
البته اسلام، دین ریاضت و مبارزه با شهوات به معنی کشتن شهوات، نیست. بلکه دین اداره کردن و تدبیر کردن و مسلط بودن بر شهوات است. این مطلب واضح تر از آن است که بخواهم در اطرافش توضیح بیشتری بدهم.
کمال انسان در انسانیت و عواطف عالی و احساسات بلند اوست. اینکه می گوییم در اسلام دموکراسی وجود دارد به این معنا است که اسلام می خواهد آزادی واقعی- دربند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت- به انسان بدهد.
از دیدگاه اسلام، آزادی و دموکراسی براساس آن چیزی است که تکامل انسانی انسان ایجاب می کند؛ یعنی، آزادی، حق انسان بماهو انسان است، حق ناشی از استعدادهای انسانی انسان است، نه حق ناشی از میل افراد و تمایلات آنها.
دموکراسی در اسلام یعنی انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معنای حیوانیت رها شده را متضمن است.
منبع: پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری