شعر معاصر درباره حجاب در قوالب سنتی
رخت زیبای آسمانی را
خواهرم با غرور بر سر کن
نه خجالت بکش نه غمگین باش
چادرت ارزش است باور کن
بوی زهرا و مریم و هاجر
از پر چادرت سرازیر است
بشکند آن قلم که بنویسد:
دِمُدِه گشت و دست و پا گیر است
توی بال فرشتهها انگار
حفظ وقت عبور میآیی
کوری چشمهای بی عفت
مثل یک کوه نور میآیی
حفظ و پوشیده در صدف انگار
ارزش و شأن خویش میدانی
باوقاری و مثل یک خورشید
پشت یک ابر تیره میمانی
خستهای از تمام مردم شهر
از چه رو این قدر تو غم داری؟
نکند فکر این کنی شاید
چیزی از دیگران تو کم داری
قدمت روی شهپر جبریل
هر زمانی که راه میآیی
در شب چادرت تو میتابی
مثل یک قرص ماه میآیی
سمت جریان آبها رفتن
هنر هر شناگری باشد
تو ولی باز استقامت کن
پیش رو جای بهتری باشد
پر بکش سمت اوج میدانم
که خدا با تو است در همه جا
پر بزن چادرت تو را بال است
و بدان میبرد تو را بالا
در زمانی که شأن و ارزش جز
به دماغ و لباس و ماشین نیست
توی چادر بمان و ثابت کن
ارزش واقعی زن این نیست
شاعر:وحید مصلحی