بهشت مادری
هر وقت که روسری را بر سر می اندازم کودکم می پرسد:در در؟؟ می گویم:نه مادر، الله اکبر.
اسباب بازی مورد علاقه، خوراکی و مهر اضافه می گذارم کنار سجاده. ساق دست می پوشم و روسری را با گیره سفت می کنم.
الله اکبر
هنوز سوره ی حمد را تمام نکرده ام که به سمتم می آید و گوشه ی چادرم را می گیرد و به دور خود می پیچد.
وقتی به رکوع می روم سرش با سینه ام برخورد می کند، می فهمم که قد کشیده است.
وقتی به سجده می روم بر پشت من سوار می شود. آرام پایین می آورمش، سجده ی دوم و باز می نشیند. نماز می خوانم و دعایم این است که با برادرش به سراغم نیایند. سواری دو نفره را خیلی دوست دارند.
رکعت چند بودم!!؟؟
بعد از نماز روی زانویم می نشیند. با کمک انگشتانش تسبیح می گویم. یک کتاب دعا برای خودم و یکی برای او. کتاب دیگری را قبول نمی کند!
وسط دعا چند بار از جایم بلند می شوم. برای آوردن اسباب بازی جدید از داخل کمد، رساندن کودکم به دست شویی و…
دعا می خوانم اما بغض گلویم را گرفته! خدایا آن از نمازم این از دعا!
یاد امام خمینی می افتم که در اتاق مخصوص با فراغت به عبادت می پرداخت!
اشک هایم جاری است. نگاهی به بچه ها می اندازم.
امام به عروس خود گفته بود من حاضرم ثواب تمام عبادت هایم را به تو بدهم تا ثواب یک روز نگهداری بچه ها را به من بدهی!
لبخند میزنم بچه ها را در آغوش گرفته و به سراغ بازی می رویم!
بهشت من مادری بر کودکانم هست!
منبع: کوثر نت